سلام ...
طبقه بندی: گفتگو، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: در دنیا شما ساعت چند است، فیلم، حال خوب، استرس، عشق، لیلا حاتمی، گلی،
امیدوارم که حالتون خوب باشه ...
- انگار دارن تو دلم ظرف میشورن !
همیشه بخوام استرس یا دلهره رو تعریف کنم میگم انگار وایتکس خوردم و دارن تو دلم ظرف میشورن ...
بعدش گشنم میشه ...
دلم خالی میشه خب باید با یه چیزی پر بشه
+ فیلم "در دنیا تو ساعت چند هست ؟" رو ببینید. کلا همه فیلم های لیلا حاتمی رو ببینید قشنگن ...
شخصیتش رو دوست دارم، مثل شهاب حسینی میمونه ...
= حس خوبیه دیدن یه فیلم خوب ...
میتونه حال ادمو خوب کنه ...
قسمتی از فیلم در دنیای تو ساعت چند است ؟:
گلی: فرهاد ...
فرهاد چی شد ؟
فرهاد چی شد ؟
فرهاد ...
فرهاد: صدای خودشه اسم من، گلوی گلی ....
همهی عمر ترسیدم ...
همیشه حواسم پرت بود، ام نه از تو
همیشه حواسم جمع تو بود گلی
اسم تو آرومم میکرد
تو الف بودی، من ی
گیل گل ابتهاج
فرهاد یروان
گلی: اصلا یادم نیست عجیبه!
گلی (خاطرات بچگی): صدات کرده نمیشنوی ؟
فرهاد: سلیقه تورو یادمه ...
هرچی تو دوست داشی رو دوست داشتم
اون روزو یادمه خانوم معلم پرسید هرکی از چی توی زمستون خوشش میاد؟
همایون خله گفت از شیر سرد
لاله گفت از دماغ هویجی ادم برفی ...
آندره گفت از برف
یاسمن گفت از هیچیش (هعی ... )
ناهید گفت از سرما خو ردن
علی گفت از صدای برف
من گفتم از تعطیلی مدرسه بخاطر برف
تو گفتی از بوی پوست پرتقال سوخته وسط روز برفی
میدونستم تو یه چیزی میگی شبیه بقیه نیست
تو فرق داشتی گلی ...
گلی: انیارو برای چی داری میچینی وسط حیاط ؟
فرهاد: تو درسامون بود ابر ها از بخار شدن آب های درست میشن
خب فکر کردم اینجوری آب ها بخار میشن میشن ابر
بعدش برف میاد
بعد مدرسه تعطیل میشه ...
بعد ما میام کوچه شما تا شب برف بازی میکنیم
میدونستم تو بالاخره از پنجره یه نگاهی به کوچه میکنی ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: گفتگو، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: در دنیا شما ساعت چند است، فیلم، حال خوب، استرس، عشق، لیلا حاتمی، گلی،
خداوند...
انگار بعضی ها را ،خیلی با حوصله آفریده!
از عشق ،از محبت،صبر،وفاداری،معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته...
اصلا این بعضی ها انگارصرفا برای خوب شدن حالمان آمده اند...
نه نقش بازی می کنند
نه ادا در می آورند.
وقتی تمام درها به رویت بسته می شود یک نگاهشان کافیست برای روزها آرامشت
یک حرفشان یک خنده شان کافیست تا غصه از در و دیوار زندگیت پاک شود
شانه شان را که داشته باشی انگار تمام دنیا را یک جا داری
بی نهایت تکیه گاهند
عجیب پناهگاه...
بی توقع به دردت گوش می کنند
و بی انتها حس خوب می بخشند.
باور کنید
اینها خیلی با حوصله آفریده شده اند
فرقی نمی کند
پدر ،مادر ،همسر،دوست یا...
اگر یکی از اینها را ، کنارتان دارید
خوشبختید!
قدرش را خیلی بدانید ...
فرشته رضایی
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: عشق، خوشبختی، خدا، دوست داشتن، حال خوب، شعر نو، فرشته رضایی،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز تولدم بود
روزیه که برای من و کسایی که اطرافم هستن خیلی شیرین و فوق العاده هست.
توی روز تولد اغلب باید از خودمون صحبت کنیم و حس هایی که داریم ...
ولی من میخوام از او بگم !!!
نمیدونم توجه کردین یا نه ....
کسایی هستن که توی زندگیمون میان و طی مدت کوتاهی بخشی از وجودمون رو تشکیل میدن ...
میشن گوشت ، پوست و استخونمون ...
خوشحال که هستن انگار تمام دنیا توی نگاهتون هیچ میشه ...
ناراحت یا اینکه درد دارن شما اون درد رو خیلی شدید تر حس میکنین ...
این آدما ها چطور انتخاب میشن و وارد زندگیمون میشن ؟
احساس میکنم خدا دستش رو گذاشته توی دستم و میگه که مرتضی؛ دیگه خوشبختی
چقدر حس خوبیه ...
خدایا ممنونم ...
امروز تنها تولدی هست که او کنارم هست ...
اونی که تمام امروز سعی میکرد بهترین حال رو داشته باشم...
با این که پیشم نبود ولی با تک تک سلول های بدنم حسش میکردم. چقدر حس خوبیه بودنش
چقدر خوبه که هست
بعضی وقتی باید دست بعضی از آدم هارو بوسید فقط بخاطر این که کنارمون هستن و باعث میشن بهترین حال دنیا رو داشته باشیم.
تولدم توی همین لحظه که ساعت 00:00 هست تموم شد ولی دوست داشتن بهترین آدم دنیا تمومی نداره ...
مگه میشه آدم به همین راحتی از زندگیش دست بکشه ؟
+ ممنونم که هستی و حس خوبی به دنیام میدی
+دوست دارم تا همیشه
یا مهدی ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: او، دوست داشتن، روز تولدم، زندگیم، دنیام، حال خوب، عشق،
سلام ...
امیدوارم که حالتون خوب باشه ...
چند روز رفته بودم خونه، تا دختر عمه و پسر عمم رو ببینم که تازه اومده بودن اوایلش که رفته بودم خونه همه چیز خوب بود تا ...
دادشم تصادف کرد و همه ما شوک شده بودیم. خداروشکر فقط دست راستش یه خراش کوچیک برداشت. که اونم از هوشش بود که طوریش نشد واقعا خدا کمکش کرد. خیلی وحشتناک بود ...
اتفاق های گفتنی و نگفتنی زیادی افتاد که باعث میشد تا من خوب یا بد بشم ...
پسر عمم رو هر شب میبردم و تا حد مرگ بهش تمرین میدادم. و وقتی تمرین نمیکرد میزدمش !!!
وقتی ناراحت میشد میگفتم منو بزن ...
یعنی بعضی مواقع یه حرف هایی از دهنشون میاد بیرون که تا عمر داری لبخند روی صورتت میاد :
یبار تا ساعت 5 بیدار بودیم من رفتم نماز خوندم اومدم بهش گفتم امیر محمد تازه داری وضو میگیری ؟
گفت آره ادم وضو بگیره بخوابه انگار کل شب رو نماز خونده !!!
گفتم یعنی نماز صبح رو نمیخونی ؟ میگه نه دیگه کل شب وقتی بیداری و نماز میخونی نماز صبحم جزء شون هست
یعنی روانی این طرز فکرشم - به قول دادشم فقط بازی با کلمات ...
خخخ ...
پریروز یه خواب خیلی ناراحت کننده دیدم که تقربا میشه گفت بی ربط هم نبود ...
حالم زیاد خوب نبود ...
دختر عمم مریم که 9 سالشه اومد بیدارم کرد مرتضی بریم بازی کنیم ...
یعنی بازی های که من روز های قبل با اینا داشتم فقط میخواستم یکی باید از من عکس بگیره !!!
خاله بازی میکردیم و یه عروسک بهم داده بودن که مثلا این بچمه !!!
نمیدونم چرا هرچی بهش میدادم نمیخورد
بعد نه گریه میکرد و نه حرف میزد
یک ساعت روی پام بود و تکونش میدادم اصلا چماش بسته نمیشد
دیروز هم که بهم گفتن بیا بریم گل بازی !!!
گفتم باشه عزیزم میام !!! گفت میای !!!
واقعا !!!
گفتم آره رفتیم و خاک آوردیم و الکش کردیم و خیلی شیک گل درست کردیم و بازی میکردیم ...
بعد هر کسی داست یه چیز درست میکرد ...
منم گفتم یه خونه درست کنم و شروع کردم به ساختش و خوب نشد زدم خرابش کردم
بعد گوشیم زنگ میخورد. دوست میگه چرا دیر جواب میدی ؟
میگم من تا ارنج توی گلم و وضعیتم افتضاحه ( بیچاره گوشی من )
بعد توی این زمانی که من داشتم گوشی جواب میدادم کل دست لبسا و ... رو با گل خیلی خوشگل پر کردن بعد دستاشو به هم میزد و هرچی خاک بود میریخت روی سرم ...
بعدآب ریخت گلم خیس کرد ...
یه حالت چسبناک تر شد و منو گل کرد ...
هعی ...
یعنی انقدر این دوتا دختر عمم رو با گل زدم و البته خوردم !!! ( یکیش بهار بود 4 سالش یکیش هم همین مریم )
واسم جالب بود گریه نمیکردن وقتی تمام لباس، پا، دست و صورت همه گل بود ....
خخخ ...
خیلی خوشگل همه جارو به گند کشیدیم بعد رفتیم تو گفتیم بازیمون تموم شد !!!
کلا تمام لباس من گل اون دوتا رو که دیگه نگو ...
مارو کلا انداختن بیرون گفتن تمیز نشدین نیاین تو !!!
کلا روز خوبی بود و حالم بهتر شد و اومدم رشت ...
از امروز هم باید درس بخونم ...
وااااییییی ...
استرس گرفتم وحشتناک ...
خدایا ممنون بخاطر همه چیز ...
این غول هم بکشم میرم مرحله آخر ...
ممنون ...
ممنون از شما که مطالبم رو میخونین ...
راستی امروز روز کارمند هم هست ...
مناسبا زیاد داره ولی فکر کنم همین خوب باشه واسه تبریک ...
کارمندای عزیز تبریک ....
روز پزشک هم به پزشک های آینده با تاخیر تبریک میگم ...
روزاتون شهریوری ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: گل، گل بازی، خونه، برگشتن، حال خوب، کثیفی، دختر عمه،